فرگرد دیگران ارد بزرگ از دیدگاه فرزانه شیدا (شاعر و نویسنده )
از سخنان بزرگان:دنیادو روز است.آن روزکه باتو نیست صبور باش وآنروزکه باتوست مغرورنباش زیراهر دو پایان پذیر است
در زندگی ما همواره دیگرانی وجود دارند که جز ئی ازخودما یا آشناسیان ودوستان ما یا مردم اطراف ما هستند وحضور این دیگران هریک در زندگی ما نقش بسزائی دارد از حضور این دیگران نیز همواره اثراتی بر زندگی ما خواهد بود که گاه ارزشمند ودوست داشتنی ست, گاه آموزنده وسودآور وگاه نیز رنج آور وحتی اسیب دهنده و شکننده .ودیدگاه ما بدنیا به زندگی وبه انسان نقش تفکر ما را نیز بر هرسه اینها که نام برده شد مشخص میکند وآنچه مسلم است شناخت ما از این دیگران وتعبیرما ازنوع رفتارها نیز بسیار در روابط ما با دیگران اهمیت دارد انسانهای زودجوش وگرم وبامحبت درخود هرگز ترسی برای آشنائی با انواع مردم ندارند وتا زمانی که دوستی واشنائیها صدمه ای مستقیم بر آنان وارد نسازد همگان دوست واشنا هستند وکسی غریبه شمرده نمیشود وبرای سخن با دیگری نیازی نیز به آشنائی ندارند که همین از«جنس انسان بودن» برای آشنائی او کافیست وصدالبته همگان را نمیتوان در یک جایگاه قرار داده ونوع رفتارها وبرخوردها نیز جایگاه این دیگران را در زندگی برای ما تعیین میکند برای مثال در انتخاب دوستی هرکسی ملاکی برای خود دارد ودر نماد نزدیکی وصمیمت قانون ومرزهائی را برای خود ودیگران قائل است وهرگز با داشتن هزاران دوست نیز همه را صمیمی ترین وبهترین به حساب نمی آورد حتی اگر زودجوش ترین آدم روی زمین باشد ودرعین حال همانگونه که برای نوع سخن گفتن ورفتار خود روش وشیوه ی شخصی خود را دارد برای انتخاب دوستی نیز کسی رابخود راه داده به خویش نزدیک میکند که بااو هماهنگی های بیشتری درفکر واندیشه داشته باشد وکنتر اتفاق میافتد که انسان با کسی که نمیتواند براحتی ارتباط برقرار کند یا نوه سخن ورفتار او را نمی پسندد توان اینرا داشته باشد که به مدت طولانی حتی سخن بگوید چه رسد باینکه اورا درجرکه دوستان صمیمی خود قرار دهد ماانسانهادر اطراف خود آنقدر تفاوتهای رفتار وکردار وسخن میبینیم که گاه درک همه ی آنان مشکل میشود معمولا بهترین چاره راه برای سازگاری با انسانهائی که پیرامون ما هستند ودر زندگی گاه حتی ناچاریم حضور آنان را روزانهی زندگی و درکنار خود تحمل کرده وبپذیریم ,این است که با هرکسی باید به گونه ی خود او رفتار کرده و سعی کنیم اورا از نقطه نظر فکری او, شناخته ودرک کنیم وبه این شکل نه او میتواند باعث رنجش وآزار ما شود ونه ما در ناچاری بودن بااو,مجبور میشویم زیاد اورا ازخود برانیم وبی جهت کسی را که شاید آنقدرها هم نقش مهمی در زندگی ما ندارد ,ازخود رنجیده خاطر ازخود برجای گذاشته برویم ویا حتی بااو درگیر شویم .من معتقدم دلیلی ندارد که انسان همیشه بر همه سخنی جوابگو باشد وتازمانی که چیزی برای خود من مهم وتاثیر گذار نباشد ونقشی را در زندگی من نداشته باشد وتا وقتی که حقی برمن یا کسان من یا انان که بنوعی در رابطه بامن هستند حال درهرموقعیتی از زندگی ,در ان کار حقی بر ما باطل نشده دیگر نیاز نیست با کسی بحثی داشته باشیم ومعمولا اقدام به پاسخگوئی با هیچ رفتار وسخن وعملکردی نیز نمیکنم ومیگذارم مردم پیرامون من در بودن بامن احساس امنیت وآرامش خاطر را نیز داشته باشند چون به شخصه آنچه همیشه برای خود درمیان همه ی گروههای افرادی در زندگی می پسندم همین احساس آرامش وامنیت در روابط عمومی وروابط اجتماعی ست در نتیجه زمانی که انسان خود نیازمند چیزیست برای داشتن آن لازم است مقدمات آنرا نیز برای خود فراهم کند وگرنه هیچکس در زندگی غم انسان را نخواهد خورد ودرعین حال نیزهیچکس ازدرون ما خبر ندارند که بدانند دردرون نهاد واندیشه ما وتوقع ما ,از دنیا وزندکی وازخود ودیگران چیست وچه میگذرد. وبسیار اقفاق میافد که حتی آنکس که دوستش میداریم خوئد نیز باعث انده ما شود انودهی که انتظارش را ازاو نداشته ایم
______ بیــا امــشب _____
بیاامـشب مرا,از غـم رهـا کن
طبیبم باش و دردم را شــفا کن
بیا بابوسـه ای گرم وتوانبخش
تـب سـوزان ِعـشقم را دوا کن
بیـااز هـجر تو بیـمارم امـشب
مرا ازدرد جــانسـوزم رهـا کن
بیـا حتی اگـر، نآئی بـدرمان
بیـا پــس باغــمم ودرد صفا کن
بیـا با نغـمه ی این اشکِ رقصان
بـرقــص وُبـر دل زارم جـفاکن
بیا جانم بگیر و درد بُستان
ولی تـا زنده ام ، بـرمـن وفا کن
بیا یاری کن و دل را مَرنجان
مرا زین درد جانسوزم جدا کن
___۱۳۶۰/۹/۱۷ آذرماه .ف.شیدا ____
وگاه این دیگران زندگی ما آنقدر درزندگی احساسی ومعنوی ما اثر کزارند که شاید ماها وسالها باعث اندوه ورنج وشکستی بردلما بوده وهرگز نیز خاطر غمو وشادی بودن آنها در زندگی آدمی از زخمه ای که به غم رسید شفا نگیرد وهمیشه دردناک وسزونده دورن باشد چه در عشقی وچه در محبت عمیقی که اینان به دوستی یاری ویا شخصی بسیار صمیمی در زندگی خود دارد
____ نیّ دمساز ____
بنال ای نیّ که من غم دارم امشب
نه دلسوز ونه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم ِ یار
هم از غم چشم مرحم دارم امشب
همه چیزم زیادی میکند حیف
که یار ازاین میان کم دارم امشب
چوعصیر ی آمد از در گفتم ایدل
همه عیشی فراهم دارم امشب
ندانستم که بوم شام غمگین
به بام روز خَرّم دارم امشب
بر فت وکو ره ام در سینه افروخت
ببین آه دمادم درام امشب
به دل جسن وعروسی وعده کردم
ندانستم که ماتم دارم امشب
درآمد یار وگفتم دم گرفتیم
دمم رفت وهمه غم دارم امشب
بامیدی که گل تا صبحدم هست
به مژگان اشک شبنم دارم امشب
مگر آبستن عیسی ست طبعم
که بر دل بار مریم دارم امشب
سر دل کندن از لعل نگارین
عجب نقشی به خاتم دارم امشب
اگر روئین تنی باشم به همّت
غمی همتای رستم دارم امشب
غم دل باکه گویم « شهریارا»
مه محرومش ز محرم دارم امشب
____استاد شهریار___
اما درهمین رابطه دیگرانی نیز همیشه وهمیشه در زندگی ما هستند که, حتی بااینکه شایدنیازی نیز نداریدتا باو صحبت کنید یا دوستی از شما محسوب نمیشود یا دلیلی نمی بینید با اودرموارد زندگی شخصی خود حرف بزنید یا اورا اینهمه بخود نزدیک نیز احساس نمیکنید اما ایشان خود را باتو درگیر میکنند وخواه از نزدیکان باشند واز آنشایان واز افراد پیرامون ما یا همیشه دل شکایتند یا زبان متلک یا برای درگیر شدن لفظی با دیگران بسیار هم خود را به زحمت می اندازند مبادا روشان بدون این بگذرد که بقول خودشان حال کسی را جا بیاورند که این عده صدالبته انسانهای مشکل داری هستند وانسان سالم معمولی نیستند وعده ای نیز هرگونه با آنان رفتار کنی جواب متقابلی که به شما میدهند انقدر تعجب اور است که وامیمانی که مشکل او چیست بخصوص وقتی که شما کاری هم بکار او نداشته اید اما اینگونه افراد یا خیلی ادعای فهم میکنند ودرهر زمینه ای با آنان صحبت کنی ربط داشته باشد یا نداشته باشد بصورتی سعی وتلاش میکنند ادیه های فکریس خود را به خورد شما بدهند وحال یا ازکار شما ایراد بگیرند یا ازدنیای شما یا از دنیای مشترک ی که درآن زندگی میکنند یا شما هرکاری که بکنید خوب یا بد همیشه برای ایشان جای سوال و پرسش دارد وهمیشه هم کار شما ازدیدگاه او درست نیست مگر به گونه ی او اقدام کنید تا با فکر او جور دربیاید وگرنه شما خطا کار عالمید اگر با دید وفکر خود کاری کنید که ضرری هم بائو نمیرساند هیچ یکقدم نیز شما را بجلو میبرد وباینگونه افراد بهتر است علنا نگوئیم: خفه شو اما دیگر اجازه ندهیم با ما برخوردی داشته باشد که جائی برای اضافه صحیت کردنهای خود داشته باشد وقطع رابه با افراد متلک گو ایرادگیر ومزاحم وبدزبان یا خودخواه بهترین چاره مشکل است وداروی دیگری نیز ندارد .درواقع آنانی که به هر شکل رنگ احساس وخئلق شما را تنگ و سیاه میکنند چه در نام عشق ومحبت باشد چه در نام دوستی ویاری تنها وقتی حق چنین گاری را دارند که شما ازایشان درخواست یاری کرده باشید درغیر اینصورت ایراد گرفتن ازدیگران به هر بهانه ای ساده ترین کارهاست وهمیشه اگر ایرادی هم هست که باید گفته شود بایست نگریست ودید براستی برچه ایراد میگیریم وآیا اصلا چنین حقزی از سوی او بعنوان هرکس او هم که هستیم بما داده شده است یا خیر درواقع حتی والدین هم در دادن پند واندرز ونصیحت وسرزنش وایرادگیری نیز مرزی را دارند وهیچ پدرومادری چنین اجازه ای ندارد که ذوق وشور وشوق فرزندی را بر چیزی کشته وبا دادن پند وگفتن نصایح وسرزنشهای روزمره روحیه ی فرزندی را انقدر ضعیف کنند که او ادمی بدون اعتماد بنفس بار بیاید که دیگران همییشه قدرت داشته باشند اورا به هرسو میخواهند ببرند وازخود چیزی نداشته باشد مگر ترس اراینکه مثل محیط خانواده تایید نشود واشتباه کند .دوست داشتنهای ما نیز مرزبندی هائی را دراست که درآن تلخ کردن زندگی بدیگری از بهترین آشنای ماتا غریبه ترین به هیچ دلیلی موجه نیست.
_____*ف.شیدا : دل نغمه ها
در پیش ِچشم ِدلم, شمع ِ«هستیم »
همواره میچکید ,قطره به قطره , به پای درد
خون میشدم به نگاهی, که غم کشید
در روزگار صدایِ دلانِ سرد
درنغمه های دلم آب میشدم
دربی صدائی ِقلبِ شکسته ام
با دل ,به سخن آمدم ...ولی
دل خیره بود براین پای بسته ام
« باران » شدم به تمامیِ « بودنم»
رویای آبی و سبزم فرو به ابر
پنهان گریست به صحرای غصه ها
در راه های سکوتم به پای صبر
روزِ« صدا »بدورنم فغان کشید
روزی که دل زصبوری گذشته بود
انگار پای دلم در رسیدنی
آخر دَری, به خانه ی طغیان من گشود.
______ فرزانه شیدا / 1388 _______
ودرعین حال با هیجکس بخصوص انسان مغرور بخود که خود را عقل کل عالم میداند شما به هیچ مورد مثبتی در زندگی نخواهید رسید چراکه اگر به حرفهای او گوش ندهید راه درست تری را که صلاح شماست پیدا خواهید کرد به همانگونه که خودتان دوست دارید این راه را بروید وامن ترنیز زندگی خواهید کرد چراکه همانگونه زندگی کرده اید که دوست داشته اید زندگی کنید نه آنگونه که دیگران ازشما خواستند ودرعین حال نه شما حاضرید برای انسانی که خود را داناترین میداند, خودرا کنید نه او از هرگز از آن بالائی که ایستاده وهمه را دراین پائین برایشان دست تکان میدهد حاضر است پائین بیاید , پس بگذارید همان بالا باشد ودرخیالش همان بالاها سیر کند, اما در سبکسری مغز خود! وخیال کند که این شما هستید که سبکسر وکم مغز ونادانید واین اوست که همواره صلاح را میداند حتی برای زندگی شخصی شما ! وحتی بهتر ازشما خیر شما را میداند که شما چطور بیشتر خوشحال وراضی میشوید حالا خودتان در رابطه با خود چه کاره اید جای سوال دارد!چون در نگاه او این اوست که عاقل تر وپرمغز تراست ومغز پراو جوابگوی همه چیز نیز هست حتی برای شما طوری سخن میگوید کهانکار این قانون مطلق است که او میگوید وجای اما واگر هم برای شما نمی گذارد والبته اری مغز او که مغز پُری هم همسن پر از خودخواهی وخود بینی وخود بزرگ بینی و پراز بادوهوائی که گوش شنیدن وچشم دیدن اورابخصوص برای دیدن خود آنقدر مسدود کرده است که قادرنیست کارخوب ومثبت شما را قدر گذاشته وبه ایرادگیری ودلسوزی های بیدلیل باشما باعث رنجش شما نیز میشود وهیج دلیلی ندارد شما باینگونه افراد میدان عمل بدهیدوهمانگونه که او خودرا درقبال شما موظف به رعایت ودرک حال شما نمیداند شما نیز هیچ وظیفه ای ندارید مراعات حال اورا کرده بخاطر جلوگیری از رنجاندن او اجازه بدهید که او ادامه دهنده سخنان منفی وبیثمری باشد که باعث تضعیف روحیه ی شما میشود وهیچ سود منطقی وحتی دوستانه ای همدر عملکرد شما ندارد .درنتیجه اینگونه افراد را بهتر بحال خود وتاگذارید وحتی سعی نکیند دیدگاههای خود را بیش از یکی دوبار جواب گفتن ادامه دهید چرا که اینگونه افراد هرگز از حرف خود پائین میایدند وهمیشه هم بکارهائی دخالت میکنند گه اصلا به انان مربوط نیست وکسی نظر آنها را هم ازایشان نخواسته است واگر انقدر خود را واجب میبیند که حال شما را بگیرد یا باسم دوستی ودلسوزی شمارا ناراحت کند بهتراست دوستی ومحبتش را نیز برای خودش خرج کند هیچ انسانی نیاز به فردی ایرادگیر یا متلک گو یا بدزبان یا بدفکر را در زندگی خود ندارد وهرچقدر هم درددیگاه او از سرمحبت باشما نظری میدهد تا جائی که باو مربوط نیست که دراین وان زمینه نظر بدهد وتاجائی که این نظر بدرد ادامه ی راه شما نمیخورد وفقط دلسردی وحس درک نشدن را به شمکا منتقل میکند نیازی به آن نداشته بهتراست بگذارید او با کسانی این بازیها را داشته باشد که هنوز نمیدانند چه ازخود ودیگران میخواهند شما که میدانید هرکاری را چرا کردید ودلیل خود را دارید نیازی ندارید به کسی که باو مربوط نیست توضیحی بدهید واگر پرسید وگفتید ونفهمید بهتراست اورا بحالخود واگذارید چراکه مطمئنا دنیای او با دنیای شما بسیار متفاوت است واگر شما را میشناخت اگر براستی انقدر دوست شما بود وانقدر دوستتان داشت که شما را درک کند میدانست وقتی شما فلان کار را باشوق وعلاقه انجام میدهید با آکاهی براینکه این عمل سود مادی ندارد اما از لحاظ معنوی سود دهی آن برای شما ارزش بسیاری دارد نیازی به سخن نمیدید واکر میخواست شما را درست بشناسد وخوب نیزمیشناخت مدیانست که شما دراین راه نه نیاز به تمجید او دارید نه سرزنش او نه میشناخت مرز خود با شما راهم تشخیص میداد ومیفهمید که تا کجا اجازه دارد درمورد مسائل خصوصی شما حرف زده یا حتی حق اظهار نظری را داشته باشد وباز خود او میدانست که در موارد کاری شما چه او بگوید یا نگوید شما کارخود را میکنید چراکه روز اول نیز شروع کرد شما برای او چنین تصمیمی نگرفتید که اکنون شما نیاز به اظهار نظر داشته باشید که فکر میکنم بهتراست ادامه ندهی چونکه چندان سودی ندارد بااین اوصاف درعملی که شما در زندگی تصمیم انجام انراگرفته اید تا میانه ویا بسیاری از مسیر راهم رفته اید اینگونه اظهار نظرها نه تنها دئستانه نیست که بیشتر از انکه حتی شخص خودش بداند یا بخواهد اینگونه باشد خضمانه وزشت ونادرست است وشما اگر به حرف این وان بودید این راه را نیز نرفته بودید .درنتیجه نیازی نیست یکی زخم دل شما شود وبیهوده روز شما را برشما تلخ کند اینگونه افراد ازخود هم راضی نیستند چه برسد به شما وفهماندن بسیاری ازچیزها باو از عهده ی شما نیزخارج است ولزومی ندارد وقت تلف کنید واورا روشن کنید کسی که بخواهد روشن شودذ میرود معلم میگیردکتاب میخواند خود دنبال فهمیدن میرود وفکر منو وشما را با افکار نادرست خود آلودهوتیره نمیکنددرنتیجه وقتی کار مثبتی را انجام میدهید بخاطرز آنا مشقاتی رانیز برخود رواداشته وزحمتی رانیز میکشیداگر حتی سوددهی .فایده های دمادی نیز برای شما نداشته باشد باز هم نیزاجازه ندهید احدی روحیه ی شما را در این هدف ضعیف کرده یا حتی با نظریات شخصی خود روز شما را خراب کند وچون شد ازاو دور شوید ودیگر نیز باو فکر نکنید چراتکه هدف شما مهمتر از حرفای اوست که یک غاز سوددهی ندارد لااقل کارشما باعش شادی خودتان که هست برای همان شادی راهی را ادامه دهید که به تاری ودلگرفتگی شما از سوی کسی نمیرسد که خود را دلسوز یا دوست شما میداند.
●بتو نامه مینویسم .... ____
بتو نامه مینویسم ار همه حرف نگفته
ازتموم لحظه هائی ، که دل جدائی گفته
بتو نامه مینویسم ، با یه بغض غم نشسته
با حریر آبی اشک ، با دلی که بد شکسته
بتو نامه مینویسم ، که بگم یدنیااشکم
پای عاشقی همیشه دلی گریون سرشکم
بتو نامه مینویسم که دیگه خم شده پشتم
اما اشکامو واسه تو، پای هر شعری نوشتم
بتو نامه مینویسم ؛ که بدونی بیقرارم
توی زندگی وبودن ،چیزی جز تو کم ندارم
بتو نامه مینویسم که منو دوسم نداشتی
رفتی و رو قلب زارم ، داغ عشقتو گذاشتی
بتو نامه مینویسم ، که بیاد من نموندی
توی خاکستر غمها ،هیزم دلو سوزوندی
بتو نامه مینویسم ، که منو تنها گذاشتی
رفتی وُواسه دل من ، حتی فردائی نزاشتی
بتو نامه مینویسم ، که بدونِ تو هلاکم
اگه اینجوری بمونه، بادلم به زیر خاکم
بتو نامه مینویسم که زدل صبوری رفته
منکه صادقانه گفتم واسه من جدائی سخته!
بتو نامه مینویسم ، تا بگم نرفته برگرد!
که دلم نمونه تنها ، غمزده با اینهمه درد
بتو نامه مینویسم که اگه راهت جدا شد
اما بی تو تا همیشه ، روزگار من سیا شد
بتو نامه مینویسم ، که دل از توگرچه دوره
اما از درد جدائی، بی تو پاهام لب گوره
بتو نامه مینویسم : که دوست دارم همیشه
گرچه زندگی واسه من ، بی تو زندگی نمیشه
بتو نامه مینویسم چون میدونم دیگه رفتی!
با نیومدن سراغم ! همه حرفاتو گفتی
گرچه بی توروزگارم مثه شبهام سوت وکوره
اما قلبت اگه شاده ! باشه اینجوری قبوله
بتو نامه مینویسم : پس بگم خدا به همرات
مرگ من شاید بمونه ، توی خاطرات فردات
بتو نامه مینویسم با یه عشقی توُ دعاهام
ای خدا باشی کنارشگرچه من همیشه تنهام.
____ *جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷/ ف. شیدا____ *
وآن کسی نیز که مداوم برای شما تعیین تکلیف هائی میکند وبعنوان کمک ویاری وحتی محبت ودلسوزی شما را از احساس درونی روشن خود به قعر سیاهی های میبرد گوش دادن باو به نفع ما باشدو نه تنها اینگونه عملکرد او برای ما هیچ یاوری وخدمتی نیست که ظلم ودشمنی است هرگز انسانی پیدا نمیشود که همه چیز را بداند وهمیشه درست عمل کند واقع بین باشیم والدین نیز بسیار اشتباه میکنند وگاه حتی میدانند فرزند آنان حق دارد ونمیخواهند از جایگاه غرور خود پائین بیایند اما کسی دلسوز واقعی ست که واقعا با صفای دل وبا توجه به نوع احساس وشکل فکری شما اول بدرستی شما را شناخته باشد ومقدار تحمل وحساسیتهای شما را بداند آنگاه اگر ملزم بدادن پندی بود انگونه عمل کند که شما را قانع نماید نه به لج انداخته یا عصبی کند که این کار نه بنفع اوست نه شما چون تنها یک درگیری بی ثمر تولید شده است که به نتیجه مثبتی نیز نمیرسد ودرعین حال یاد بگیریم که حتی فرزند ما اگر اشتباهی هم میکند وحاضر به قبول نظر مانیست حق اشتباه برای رسیدن به اهداف خود را نیز دارد همانگونه که مابخود حق اشتباه میدهیم وزمانی که اشتباه میکنیم می پذیریم که راه اشتباه بود اینکه میگوید دوست آن است که بگریاند به نظر من غلط است چراکه انسان دوست را برای ارامش خود میخواهد نه حتی از سر دوستی برای اشک خود من خودم معتقدم اگر از سر مهری من باشم که به بچه ام بگویم اینکاررانکن وحتی دادی را برسر او بزنم وحق بدهم بخود که چنین دادی را هم بزنم باید باو خاطر نشان کنم که درهمه حال عزیز من است وترجیح میدهم این من باشم که سرش داد میزند واورا دعوا میکند تا معلمی ودوستی وفامیلی وغریبه ای چرا که رنجش ترا میتوانم با بوسه ای وکاری از دلت دربیاورم وبتو جای دیگر ثابت کنم که چقدر دوستت دارم اما دیگری را شاید تو برای همیشه رنجیده خاطر ترک کنی یا برای عمری خاطر بداورا دردل باخود بکشی که نه برای روح آأمی احساس خوبییست نهبرای انکسی که اینگونه اثری ازخود در ذهن دیگری بجا میگذارد وخاطر بد خود را جاوید میکند.
_______ آن روز شاعرم
گفتم برای آنکه بماند حدیث من
آن به که نغمه ها ز غم عشق سر کنم
غیر از سرود عشق نخوانم به روزگار
وز درد عشق سوز سخن بیشتر کنم
چنگم بجز نوای محبت نمی نواخت
طبعم به غیر عشق سرودی نمی سرود
بسیار آفرین که شنیدم ز هر کنار
بسیار کس که نغمه گرم مرا ستود
آتش زدم ز سوز سخن اهل حال را
اما زبان مدعیان خار راه بود
دیدند یک شبه ره صد ساله می روم
در چشم تنگشان هنر من گناه بود
کندند درخیال بنای گذشتگان
در پیش خود ستاره هفت آسمان شدند
فانوس شعرشان نفسی بر کشید و مرد
پنداشتند روشنی جاودان شدند
این گلشن خزان زده جای نشاط نیست
شاعر به شهر بی هنران بار خاطر است
اینجا کسی که مدح نگفت و ثنا نخواند
سعدی اگر شود نتوان گفت شاعر است
گیرم هزار نغمه سرایم ز چنگ دل
گیرم هزار پرده برآرم ز تار جان
آن روز شاعرم که بگویم مدیح این
آن روز شاعرم که بخوانم ثنای آن
ــــــــ فریدون مشیری ـــــــ
وبیشتر از هرچیز آنچه بسیار وبسیاربر آن تاکید میکنم که فکر میکنم خیلی در زندگی هریک ازما مهم است وباید در خاطر بماند همین است که : (« ما نباید از هیچکسی هیچ توقعی داشته باشیم ») ووقتی اینگونه فکر کنیم کمتر نیز آزار خواهیم دید ومتاسفانه توقع ما از دیگران نزردیک واشنا ودوست وغریبه همیشه بیشتر ازحدی ست که دیگران در رابطه باما در انجام آن خود را موظف بدانند این است که رنجشهای زندگی کنونی وجدائیها بیشتر از همیشه رخ مینماید وانسان گاها حتی تنهائی را ترجیح میدهد که نه توقعی ازکسی داشته باشد نه ملزم به این باشد که مداوم توقعات دیگرانی را جوابگو باشد که حتی از نزدیکترین افراد زندگی آدمی باشند سرانجام انسان در جوابگوئی به آنان احساس کسالت وخستگی وبی حوصلگی میکن وارزاینکه مدام اورا موظف بدانند آنگونه باشد وآنگونه رفتار کند که جوابگوی توقعات وانتظارات آنان باشد خسته شده واز خیر سخنه گفتن روزانه نیز با اتن شخص میگذرد وترجیح مید هد تنها زمانی آغاز سخن کند که نیاز سخن گفتن هست ودرغیر اینصورت از اشتراک دادن او در افکار واندیشه وحتی اتفاقات روزانه خود پرهیز کند وبدترین موقع برای انسان زمانی ست که شخص متوقه در زندگی داخلی ما روزانه وجود داشته باشد حال میخواهد همسر ما باشد یا مادر وخواهر ما یا همکار سالهای سال درمحیط کارما که بخواهی نخواهی باید بگونه ای کنار آمده هم آنان را درک کینم هم درعین دوست داشتن آنها از آزار آنها بپرهیزم وهم اجازه ندهیم خود ازار روزانه ی ما باشند مسلم است دوستی که بتدریج باعث آزار آدمی باشد را انسان با تمامی علاقمندی ها میتواند کنار بگذارد وسرانجام نیز جائی ترجیح میدهد ختم بلا ومشکل کند واین رابطه را درکل قطع کند نهازار ببیند نه ازار بکشد نه ازار بدهد نه مجبور به تحمل چیزی وکسی باشد که میتواند نباشد وبودن او در زندگی ما تفاوت شایانی هم درنحوه ی زندگی ما نخواهد داشت مگر ازدیاد بلا وروزهای عصبی شدن وترش کردن وبهم ریختن های بی دلیل روزانه درنتیجه همواره بهترین راه ترک وجدا شدن ازاینگونه افرادیست که بع طی مدتی آشنائی با آنان احساس میکنیم که ندیدن ونبودن اواثر بهتری در زندگی ما دارد وحضور اوحتی مضر زندگی واعصاب وروان مسات خوب دوست وغریبه را میشود کنار گذاشت اما عزیزان ونزدیکان را می بایست سعی کرد که درک کنیم ودرعین حال بازیچه ی آنان نیز نشویم چراکه بسیار اتفاق میافتد براثر دوست داشتن آنان کارهائی را برایشان انجام دهیم که قلبا هرگز اگر کس دیگری بود حاضر نمیشدیم برایش انجام دهیم وبنظر من این دقیقا به همان توقع ما ازهمدیگیر برمیگردد که در هیچ کجا مرز دوست داشتن نیز قانونی نیست چه از لحاظ روحی وروانی وعاطفی چه از لحاظ جنبه های دیگر قضیه که به مادیات زندگی ما باز میگردد لذا اینکه دیگران را وسیله های خود بدانیم یا خود وسیله های آنان شویم چیزیست که درزندگی برای نزدیکترین اقوام هم باید مرزی بر آن داشته باشیم ودر غیر اینصورت هرگز نمیتوانیم فردیت شخصی خود را شکل دهیم چراکه مدام خود را مقید خواسته ای دیگرانی میبینیم که نمیخواهیم انان را ازرده یا ازدست بدهیم اما درقانون طبیعت ودر قانون ادراک واندیشه ودر دنیای بزرگان نیز قانون زندکی قانون زندگیست وهر فردی به شخصه باید وموظف است فردیت شخصی ودیدگاها واعمال خود را آنگونه بسازد که مطابق با شخصیت درونی ونهاد ودفکر وذهن اوست در نتیجه حتی مادر عزیزترین فرد زندگی اسنان نیز نباید بخود حق دهد درجایگاه ماد بودن به تحمیل کننده ی عقیده وفکر خودبه فرزند خود باشد واورا از رفتن براه زندگی خود در شکل رفتارها واندیشه وعملکردها وتصمیمات بگونه ای بازدارد کهتولید اندوه وشکست در زندگی او کرده وخد را براساس عاطفه ووجدانن درقبال جایگاه مادر یا عزیز خود تابع چیزی باشد که نمیخواهد ودرون او قادر به هضم وقبول آن نیست وفکر او انرا باز پس میزند.پس فردبه فردما,در زندگی در رابطه با دیگران درجایگاه های مشترک قرارداریم یا مادر وپدریم یا خواهر وبرادر مسی هستیم یا همسر ودوست کسی یا همکار کسی وهم محل وهمسایه وهمشهری وهموطن کسی درنتیجه اگر تک تک ما یاد بگیریم که مرزهای دیگری را نشکسته وازهم توقع بیش ازاندازه نداشته وبر نوع فکر وعملکرد دیگری اثری منفی نداشته باشیم چراکه بسیاری از چیزها تا جائی که به شخص ما ربط ندارد وبه همان فرد مربوط میشود جایگاهی برای اظهار نظرهای تحمیلی باقی نمیماند بارها گفته ام که شاید اینکه همسر یا پسر یا دختر من با انتخاب راهی وعملکردی وشغلی ورشته ای در زندگی من نیز تاثیراتی بگذارند که نادیده نمیماند اما تاجائی که زندگی شخصی اوست وانتخاب شخصی او من بیش ازاینکه نظر دهنده باشم پیشنهاد دهنده ای هستم و چون در نقش تحمیل کننده باشم مرز شکنی کرده ام حتی اگر این او شوهر یا فرزند خودم باشد ودرعین حال ما در قبال عزیران ودوستان خود نیز وظایفی داریم که نیازمنئد از خود گذشتیگی هائیست که نتیجه ی آن به خود ما بصورت مثبتی بازخواهد گشت, اینگونه نگاه میکنیم که فرض را براین بگذاریم که همسر من یا پسر من بناگاه بفکر تغییر شغل ویا رشته خود بیافتد وبناگاه خبر دهد که میخواهد همه چیز را در زندگی خود وما تغییر دهد مسلم است که برافروخته شدن ومخالفت کردن بدون اینکه بداینم نقشه وهدف چیست برنامه ریزی چگونه است وچه میخواهد بشود درست نیست بلکه باید همانقدر که این زندگی مشترک است دراین زمینه نیز اشتراک فکری داشته باشیم شاید این تغییر شغل ورشته در زندگی من فشارهای ماد ومعنوی سختی را نیز برای مدتی بدنبال داشته باشد وزمان وقت بسیاری را نیز ازمن بگیرد تا بتوانم هماهنگ بااو خود را به موقعیت فعلی وقف دهمم اما باید دیدنتیجه ی اینهمه تغییر به کجا میرسد اگر یک پلکان بالاتر از امروز بودن است چراکه نه تحمل دوره سختی برای هر هدفی چیزیست که انسان باید همیشگی آنرا برای زندگی خود داشته باشد درعین حال به هرکجا شوهر یا فرزند من برسد افتخار من نیز خواهد بود ودر زندگی من نیز بی تاثیر نخواهد بود وباید اینرا هم در نظر بگیریم که همانقدر ما مجبوریم برای این رشد خود را به سختی انداخته برای اوورسیدن او به هدف دلخواهش ازخود گذشتگی کنیم باز آنقدر ما ازخود گذشتگی نکرده ایم که او میکند چراکه این اوست که امروز را بخود میدهد تا با یک تغییر کلی در راه هرروزه ی خود متحمل هزار دگرگونی شده حال یا بیشتر کار کند یا بجای نشستن پای تلوزیون وراضی بودن از وضع فعلی درس بخواند یا راه طولانی تری را برای رفتن به کار جدید ومحل تدریس طی کند تا فردا با تمامی مشکلاتی که برخود همواره میکند بتواند پله ای بالاتر باشد که هرچه از آن بدست بیاورد مرا نیز درآن شریک میکند ومن خواهی نخواهی سریک خواهم بود چون حنتی اگر ازلحاظ مادی ترقی شایان توجهی صورت نگرفته باشد یک مقام بالاتر از مقام دیروز را در زندگی خود برهمسر و یا فرزند خود شاهد خواهم بود که باعث شادی وافتخار من نیز خواهد بود درنتیجه اینگونه «ازخودگذشتگی ها» حتی نام «ازخود گذشتگی »را هم نمیتواند داشته باشدبااینکه بما هم بی تاثیر نخواهد بود بلکه درواقع نوعی همیاری وهمکاری وبیشتر از هرچیز درک متقابل است انهم به سود هردو طرف, حال میخواهد نتیجه ی آنچه بدست می اید معنوی باشد یا مادی هیچ تفاوتی ندارد چراکه در اصل برنده شدن وموفقیتی ست هم برای او هم برای ما .من با همین تفکر در زندگی خود توانسته ام هم خود را در زندگی موفق وشاد ببینم هم همسر وخانواده ام را چرا که به هرچه نیاز رسیدن داشته ایم همدیگر راا برای رسیدن به آن پشتیبانی کرده ایم واگر درجائی نیز مخالف مسئله ای بوده ایم برای آنکه متوجه شده ایم که برای شخص متقابل ما انجام آن چقدر اهمینت روحی معنوی دارد اورا یاری داده ایم بدون اینکه با سرزنش باو یادوری کنیم که دارم برایت ازخود گذشتگی میکنم در اصل این نوع منت گذاشتن هم فرقی با مخالفت ندارد که شما بگذارید یکی راهی که شما دوست ندارید برود چون میدانید او با علاقه میخواهد اینکاررا بکند ولی هرروز بیادش بیاندازیم که یادت باشدها من هم برایت ازخود گذشتگی کردم هم بخاطر تو متحمل مشکل شدم هم میدانم تو خطا میروی اما عیبی ندارد برو .درواقع چه فایده ای دارد وچه فرقی که من درروحیه شخص متقابلم درقبال کاری که میکند ناراحتی وجدانی در قبال خود تولید کنم یا روحیه ی اورا تضعیف کنم که یادت نرود من مخالفم اما درجائی میتوان باو بگویم وبه سوال نه به امر نه به تاکید عزیزجان فک نمیکنی بهتر است اینکار وآنکار را به گونه ی دیگری هم امتحان کنی ودر فکرخودت چگونه اینرا بررسی کرده به چه نتیجه ای میخواهی برسی وشنونده فکر او باشم واگر باز مخالف بودم بگویم: بنظر من اگر اینکار را که میکنی با دقت نظر وتوجه انجام بده چون این وان احتمال وجود دارد که تو بیشتر فشار ببینی .انگاه او میداند هدف شما ازگویائی این مطلب مخالفت یا بازی بااعصاب او یا حتی تحمیل عقیده نیست بلکه نظریه ایست که بد نسیت اوهم نگاهی برآ« بیاندازد واز دیدگاه شما هم امتحانی بکند حال یا قبول میکند یا نمیکند بدون شک نیز اگر راهی را انتخاب کرده فکر آنرا هم قدم بقدم میکند که حال باید چه کند وازکدامین در تو رفته چه انجام دهد وشما بیشتر باید ناظر وحمایت کننده وپشتیبانی دهنده درعمل او باشید تا او با روحیه ی قوی حال که راه را شروع کرده لااقل به اخر راه برسد ونتیجه ی دلخواه را بگیرد که کار درستی انجام شده باشد درغیر اینصورت هم شما هم او وقت تلف کرده وممکن است درنیمه راه نیرز کار رها شده باقی بماند بی هیچ نتیجه ای .بااینوصف دیگران زندگی ما میتوانند همواره درامنیت خاطر وبااعتقاد باینکه میدانند شما خواهان بهترین برای او هستید حتی اگر مخالف خواسته ای او هخستید دویار او نبئوده نخواهید شدوچون بداند اگر به دیوارهم بربخورد شما اماده اید که همگام بااو اورا یاری دهید انگاه به بهترین نتیجه ای که انتظار دارید هم او را رسانده اید هم جایگاه خود را بعنوان هموراه وکسی که دوستش دارید وتنهایش نمیگذارید وهرچه بکند در دل شما جایش تغییر نمیکند به اثبات رسانیده اید..واین بهترین رفتاریست که ما انسانها در قبال یکدیگر باید داشته باشیم حمایت همدلی وپشتیبانی همدیگر همیشه نتیجه ی مثبت داشته است وچنانچه بر اساس اتفاقات پیش بینی نشده نیز چیزی برهم ریخت وکار به اخر نرسید نیز نه سرزنشی لازم است نه حتی نااامید شدن وناامید کردن وتضعیف کردن روحیه ی او وخود هرکاری درزندگی ممکن است حتی بارها با شکست مواجه شود واگر اینرا درنظر بگیریم که او تلاش خود را کرده است واگر چنین شد خواسته ی او نبوده است اگر ازخاطر نبریم کههیچکش حاضر نیست ناامید شود یا شکست بخورد یا دجچار دردسر شود یا ازراهی بهر دلیل بازبماند از بسیاری از سرزنش کردنها ودلسوزاندن های بی جهت بی ثمر ومنت گذاشتن ها ویا اخ اخ گفتن ها وبر پشت دست کوبیدن ها دست برخواهیم داشت وقبول وقاعیت میکنیم که اگر خواست او رسیدن به مقصد نبود نمیرفت اگر هدفش شکست بود شروع نمیکرد اگر میدانست این میشود که شد هرگز اقدام به آن نمیکرد پس دیگر جای چه سرزنشی برای ما باقی میماند وجزاینکه خود را واو را گوچ کنیم واحساس صدمه دیده ی او را زخمی ترکنیم چه کرده ایم درست دراین زمان است که میبایست باو بگویئم تو تلاش خودت را کردی آفرین غصه هم نخورفکرش را هم نکن دنیا به اخر نرسیده یهبار دیگه امتحان کن حالا میخوای ازیه در دیگه یا همون راه با دقت وتوجه وتلاش بیشتر...باورکنید این گونه برخوردها درزندگی ما همواره باعث میشود همه ی دیگران زندگیما نیز انسانهای موفقی شوندذ که میدانند هرچه شود ازحمایت شما بهره مند هستند وشما بد او را نمیخواهید حالاگر همه این کردی وطرف هرکه بود ترا مقصر مشکلاتش دانست این دیگر مشکل فکری اوست نه شکما چون در عمل شما خد را به ثبوت رسانده اید که حمایت کننده وپشتبان او هستید واز آن پس نیز اگر جواب آن جز این بود دیگر لزومی برشما نیست ودیگر وظیفه ندارید حامی کسی باشید که خوبی شما را تعبیر دشمنی کرد ودوستی ومحبت شما را حسادت شما تصور کرد وشکست شما رادرخیالش بسیار شادی کرد ودر ظاهر شاد هم شد.درواقع درهمین چیزهاست که میشود فهمید کجا وتا کجا مرز ادامه دارد که شما همراه وهمدم وهمدل باشید اگر نتیجه ی ان درنهایت به خوار شدن شما رسید رچدر شکست او بهتراست بگذارید بحالخودش باشد وازاین ببعد هرراهی را میرود وهرچه را ادامه میدهد بافکر خود انجام دهد ونه حمایت کنید نه مخالفت فقط سکوت کنید تا لااقل خودتان در امان باشیدچون اینگونه فردی حتی اگر فرزند انسان باشدهنوز بدرک آن نرسیده که تشخیص دهد شما اورا دوست دارید وبرای رسیدن به درک آن لازم است بگذارید به رشد فکری بیشتری برسد وگذرعمر براو محبت وعشق وحمایت را معنی کند واصرار نداشته باشید امروز درک شوید روزی درک میشوید حتی بدون اینکه نیاز باشد این را باو یاداور شوید.واگر کسی هرچقدر نزدیک بناگاه کاری در زندگی شما کرد که تاثیر آن آنقدر منفی بود که بر خد ودرون واحساس ومعنوئیت ومادیت زندگی شما تاثیر ناخوشایندی گذاشت بدون اینکه ذره ای شما را واحساس شما را درک کند اگر عزیزترین نیز بود بهتراست اورا همیشه پشت مرزهای خواسته های خود درزندگی نگاهدارید ونگذارید بدون زندگی فردی وشخصی شما راه باز کند چراکه صدمه ی آن همواره بیشتر از منفعت آن بوده است واینگونه ادراک را ما زمانی درمییابیم که درطی گذر زندگی بااین دگیران دور ونزدیک نتیجه اعمال ورفتارهای خود واو را دیده میفهمیم چه کس مرز مارا میشناسد چه کسی نمیشناسد که را بخود تا حد دل نزدیک کنیم که را پشت قفسه سینه نگاه داریم چه کسی را پشت درخانه وزنمدگیمان وچه کسی را اصلا نگذاریم باما باشد یا مارا ببیند یا ربطی به زندگی ما داشته باشد باامیدموفقیت همگان در زندگی ودرراهکارهای زندگی بسوی ترقی وپیشرفت فکری ومعنوی درتمامی راه های زندگی .
سعی نکن که جهان را تغییر دهی اما انتخاب کن که نگاه خود را بدنیا تغییر دهی
آنچه تو میبینی رفلکس وباز گرد اندیشه های توست ،
وتو در رفلکس اندیشه های خود
انتخاب میکنی که چگونه میخواهی ببینی
= (یدین معنی که: در دیدگاه واندیشه های تو،
("نو "همه چیز را آنگونه میبینی ، که خود میخواهی ببینی! نه آنگونه که هست
واقعیتها را همانگونه که هست، ببین !))
بنابر این سعی نکن دنیا رو عوض کنی نگاه واندیشه ی خودت رو عوض کن *)
_______ترجمه ی فرزانه شیدا
*-آدمهای فرهمندوخودباور بدنبال کف زدن دیگران نیستندآنهابه شکوه وارزش کار خود باوردارند . ارد بزرگ
*-مردانی که بیشتر از جایگاه و هنجار زنان پشتیبانی می کنند خود بیشتر از دیگران به نهاد زن می تازند . ارد بزرگ
*-آدمیانی که با دیگران روراست نیستند با خود نیز بدین گونه اند . ارد بزرگ
*-اگر دیگران را با زیباترین منشها و صفات بخوانیم چیزی از ارزش ما نمی کاهد بلکه او را دلگرم ساخته ایم آنگونه باشد که ما می گویم . ارد بزرگ
*-پشتیبانی از داشته دیگران ، پشتیبانی از داشته خود ماست . ارد بزرگ
*-آدمها را آنگونه بخواهیم که هستند نه آنگونه که می خواهیم . ارد بزرگ
*-کسی که آدم پیش رویش راآنگونه که هست نمی بیند خیلی زود به مرز جدایی می رسد.ارد بزرگ
*-هر قدر به دیگران احترام بگذاریم ، به ما احترام خواهند گذاشت . ارد بزرگ
*-آنکه مدام به کار دیگران سرک می کشد و کنجکاو است تا ببیند آنها چه می کنند مانند سایه ایی بر دیواراست کهمدام بدنبال مامیدود بدون آنکه از خوداختیاری داشته باشد.ارد بزرگ
*-آنکه دیگران را ابزار پرش خویش می سازد ، خیلی زود تنها خواهد ماند . ارد بزرگ
*-امیدوار مباش دیگران همراهیت کنند ،تنها بهدرمان دردهای روزگار خویش بیاندیش .ارد بزرگ
*-پیامد دانایی ، پذیرفتن بار ساماندهی دیگران است . ارد بزرگ
*-تنها با از خودگذشتگی برای دیگران می توان جاودانه شد . ارد بزرگ
*-نگارنده و سخنگویی که دیگران را کوچک و خوار می نامد ، خود چیزی برای نمایش و بروز ندارد . ارد بزرگ
*-ناتوان ترین آدمیان،آنانی هستند که نیروی بدنی خویش را به رخ دیگران می کشند .ارد بزرگ
*-اگر می خواهی بزرگ شوی ، از کردار نیک دیگران فراوان یاد کن . ارد بزرگ
پایان فرگرد دیگران
¤¤¤به قلم:فــرزانه شـــیدا¤¤¤
در زندگی ما همواره دیگرانی وجود دارند که جز ئی ازخودما یا آشناسیان ودوستان ما یا مردم اطراف ما هستند وحضور این دیگران هریک در زندگی ما نقش بسزائی دارد از حضور این دیگران نیز همواره اثراتی بر زندگی ما خواهد بود که گاه ارزشمند ودوست داشتنی ست, گاه آموزنده وسودآور وگاه نیز رنج آور وحتی اسیب دهنده و شکننده .ودیدگاه ما بدنیا به زندگی وبه انسان نقش تفکر ما را نیز بر هرسه اینها که نام برده شد مشخص میکند وآنچه مسلم است شناخت ما از این دیگران وتعبیرما ازنوع رفتارها نیز بسیار در روابط ما با دیگران اهمیت دارد انسانهای زودجوش وگرم وبامحبت درخود هرگز ترسی برای آشنائی با انواع مردم ندارند وتا زمانی که دوستی واشنائیها صدمه ای مستقیم بر آنان وارد نسازد همگان دوست واشنا هستند وکسی غریبه شمرده نمیشود وبرای سخن با دیگری نیازی نیز به آشنائی ندارند که همین از«جنس انسان بودن» برای آشنائی او کافیست وصدالبته همگان را نمیتوان در یک جایگاه قرار داده ونوع رفتارها وبرخوردها نیز جایگاه این دیگران را در زندگی برای ما تعیین میکند برای مثال در انتخاب دوستی هرکسی ملاکی برای خود دارد ودر نماد نزدیکی وصمیمت قانون ومرزهائی را برای خود ودیگران قائل است وهرگز با داشتن هزاران دوست نیز همه را صمیمی ترین وبهترین به حساب نمی آورد حتی اگر زودجوش ترین آدم روی زمین باشد ودرعین حال همانگونه که برای نوع سخن گفتن ورفتار خود روش وشیوه ی شخصی خود را دارد برای انتخاب دوستی نیز کسی رابخود راه داده به خویش نزدیک میکند که بااو هماهنگی های بیشتری درفکر واندیشه داشته باشد وکنتر اتفاق میافتد که انسان با کسی که نمیتواند براحتی ارتباط برقرار کند یا نوه سخن ورفتار او را نمی پسندد توان اینرا داشته باشد که به مدت طولانی حتی سخن بگوید چه رسد باینکه اورا درجرکه دوستان صمیمی خود قرار دهد ماانسانهادر اطراف خود آنقدر تفاوتهای رفتار وکردار وسخن میبینیم که گاه درک همه ی آنان مشکل میشود معمولا بهترین چاره راه برای سازگاری با انسانهائی که پیرامون ما هستند ودر زندگی گاه حتی ناچاریم حضور آنان را روزانهی زندگی و درکنار خود تحمل کرده وبپذیریم ,این است که با هرکسی باید به گونه ی خود او رفتار کرده و سعی کنیم اورا از نقطه نظر فکری او, شناخته ودرک کنیم وبه این شکل نه او میتواند باعث رنجش وآزار ما شود ونه ما در ناچاری بودن بااو,مجبور میشویم زیاد اورا ازخود برانیم وبی جهت کسی را که شاید آنقدرها هم نقش مهمی در زندگی ما ندارد ,ازخود رنجیده خاطر ازخود برجای گذاشته برویم ویا حتی بااو درگیر شویم .من معتقدم دلیلی ندارد که انسان همیشه بر همه سخنی جوابگو باشد وتازمانی که چیزی برای خود من مهم وتاثیر گذار نباشد ونقشی را در زندگی من نداشته باشد وتا وقتی که حقی برمن یا کسان من یا انان که بنوعی در رابطه بامن هستند حال درهرموقعیتی از زندگی ,در ان کار حقی بر ما باطل نشده دیگر نیاز نیست با کسی بحثی داشته باشیم ومعمولا اقدام به پاسخگوئی با هیچ رفتار وسخن وعملکردی نیز نمیکنم ومیگذارم مردم پیرامون من در بودن بامن احساس امنیت وآرامش خاطر را نیز داشته باشند چون به شخصه آنچه همیشه برای خود درمیان همه ی گروههای افرادی در زندگی می پسندم همین احساس آرامش وامنیت در روابط عمومی وروابط اجتماعی ست در نتیجه زمانی که انسان خود نیازمند چیزیست برای داشتن آن لازم است مقدمات آنرا نیز برای خود فراهم کند وگرنه هیچکس در زندگی غم انسان را نخواهد خورد ودرعین حال نیزهیچکس ازدرون ما خبر ندارند که بدانند دردرون نهاد واندیشه ما وتوقع ما ,از دنیا وزندکی وازخود ودیگران چیست وچه میگذرد. وبسیار اقفاق میافد که حتی آنکس که دوستش میداریم خوئد نیز باعث انده ما شود انودهی که انتظارش را ازاو نداشته ایم
______ بیــا امــشب _____
بیاامـشب مرا,از غـم رهـا کن
طبیبم باش و دردم را شــفا کن
بیا بابوسـه ای گرم وتوانبخش
تـب سـوزان ِعـشقم را دوا کن
بیـااز هـجر تو بیـمارم امـشب
مرا ازدرد جــانسـوزم رهـا کن
بیـا حتی اگـر، نآئی بـدرمان
بیـا پــس باغــمم ودرد صفا کن
بیـا با نغـمه ی این اشکِ رقصان
بـرقــص وُبـر دل زارم جـفاکن
بیا جانم بگیر و درد بُستان
ولی تـا زنده ام ، بـرمـن وفا کن
بیا یاری کن و دل را مَرنجان
مرا زین درد جانسوزم جدا کن
___۱۳۶۰/۹/۱۷ آذرماه .ف.شیدا ____
وگاه این دیگران زندگی ما آنقدر درزندگی احساسی ومعنوی ما اثر کزارند که شاید ماها وسالها باعث اندوه ورنج وشکستی بردلما بوده وهرگز نیز خاطر غمو وشادی بودن آنها در زندگی آدمی از زخمه ای که به غم رسید شفا نگیرد وهمیشه دردناک وسزونده دورن باشد چه در عشقی وچه در محبت عمیقی که اینان به دوستی یاری ویا شخصی بسیار صمیمی در زندگی خود دارد
____ نیّ دمساز ____
بنال ای نیّ که من غم دارم امشب
نه دلسوز ونه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم ِ یار
هم از غم چشم مرحم دارم امشب
همه چیزم زیادی میکند حیف
که یار ازاین میان کم دارم امشب
چوعصیر ی آمد از در گفتم ایدل
همه عیشی فراهم دارم امشب
ندانستم که بوم شام غمگین
به بام روز خَرّم دارم امشب
بر فت وکو ره ام در سینه افروخت
ببین آه دمادم درام امشب
به دل جسن وعروسی وعده کردم
ندانستم که ماتم دارم امشب
درآمد یار وگفتم دم گرفتیم
دمم رفت وهمه غم دارم امشب
بامیدی که گل تا صبحدم هست
به مژگان اشک شبنم دارم امشب
مگر آبستن عیسی ست طبعم
که بر دل بار مریم دارم امشب
سر دل کندن از لعل نگارین
عجب نقشی به خاتم دارم امشب
اگر روئین تنی باشم به همّت
غمی همتای رستم دارم امشب
غم دل باکه گویم « شهریارا»
مه محرومش ز محرم دارم امشب
____استاد شهریار___
اما درهمین رابطه دیگرانی نیز همیشه وهمیشه در زندگی ما هستند که, حتی بااینکه شایدنیازی نیز نداریدتا باو صحبت کنید یا دوستی از شما محسوب نمیشود یا دلیلی نمی بینید با اودرموارد زندگی شخصی خود حرف بزنید یا اورا اینهمه بخود نزدیک نیز احساس نمیکنید اما ایشان خود را باتو درگیر میکنند وخواه از نزدیکان باشند واز آنشایان واز افراد پیرامون ما یا همیشه دل شکایتند یا زبان متلک یا برای درگیر شدن لفظی با دیگران بسیار هم خود را به زحمت می اندازند مبادا روشان بدون این بگذرد که بقول خودشان حال کسی را جا بیاورند که این عده صدالبته انسانهای مشکل داری هستند وانسان سالم معمولی نیستند وعده ای نیز هرگونه با آنان رفتار کنی جواب متقابلی که به شما میدهند انقدر تعجب اور است که وامیمانی که مشکل او چیست بخصوص وقتی که شما کاری هم بکار او نداشته اید اما اینگونه افراد یا خیلی ادعای فهم میکنند ودرهر زمینه ای با آنان صحبت کنی ربط داشته باشد یا نداشته باشد بصورتی سعی وتلاش میکنند ادیه های فکریس خود را به خورد شما بدهند وحال یا ازکار شما ایراد بگیرند یا ازدنیای شما یا از دنیای مشترک ی که درآن زندگی میکنند یا شما هرکاری که بکنید خوب یا بد همیشه برای ایشان جای سوال و پرسش دارد وهمیشه هم کار شما ازدیدگاه او درست نیست مگر به گونه ی او اقدام کنید تا با فکر او جور دربیاید وگرنه شما خطا کار عالمید اگر با دید وفکر خود کاری کنید که ضرری هم بائو نمیرساند هیچ یکقدم نیز شما را بجلو میبرد وباینگونه افراد بهتر است علنا نگوئیم: خفه شو اما دیگر اجازه ندهیم با ما برخوردی داشته باشد که جائی برای اضافه صحیت کردنهای خود داشته باشد وقطع رابه با افراد متلک گو ایرادگیر ومزاحم وبدزبان یا خودخواه بهترین چاره مشکل است وداروی دیگری نیز ندارد .درواقع آنانی که به هر شکل رنگ احساس وخئلق شما را تنگ و سیاه میکنند چه در نام عشق ومحبت باشد چه در نام دوستی ویاری تنها وقتی حق چنین گاری را دارند که شما ازایشان درخواست یاری کرده باشید درغیر اینصورت ایراد گرفتن ازدیگران به هر بهانه ای ساده ترین کارهاست وهمیشه اگر ایرادی هم هست که باید گفته شود بایست نگریست ودید براستی برچه ایراد میگیریم وآیا اصلا چنین حقزی از سوی او بعنوان هرکس او هم که هستیم بما داده شده است یا خیر درواقع حتی والدین هم در دادن پند واندرز ونصیحت وسرزنش وایرادگیری نیز مرزی را دارند وهیچ پدرومادری چنین اجازه ای ندارد که ذوق وشور وشوق فرزندی را بر چیزی کشته وبا دادن پند وگفتن نصایح وسرزنشهای روزمره روحیه ی فرزندی را انقدر ضعیف کنند که او ادمی بدون اعتماد بنفس بار بیاید که دیگران همییشه قدرت داشته باشند اورا به هرسو میخواهند ببرند وازخود چیزی نداشته باشد مگر ترس اراینکه مثل محیط خانواده تایید نشود واشتباه کند .دوست داشتنهای ما نیز مرزبندی هائی را دراست که درآن تلخ کردن زندگی بدیگری از بهترین آشنای ماتا غریبه ترین به هیچ دلیلی موجه نیست.
_____*ف.شیدا : دل نغمه ها
در پیش ِچشم ِدلم, شمع ِ«هستیم »
همواره میچکید ,قطره به قطره , به پای درد
خون میشدم به نگاهی, که غم کشید
در روزگار صدایِ دلانِ سرد
درنغمه های دلم آب میشدم
دربی صدائی ِقلبِ شکسته ام
با دل ,به سخن آمدم ...ولی
دل خیره بود براین پای بسته ام
« باران » شدم به تمامیِ « بودنم»
رویای آبی و سبزم فرو به ابر
پنهان گریست به صحرای غصه ها
در راه های سکوتم به پای صبر
روزِ« صدا »بدورنم فغان کشید
روزی که دل زصبوری گذشته بود
انگار پای دلم در رسیدنی
آخر دَری, به خانه ی طغیان من گشود.
______ فرزانه شیدا / 1388 _______
ودرعین حال با هیجکس بخصوص انسان مغرور بخود که خود را عقل کل عالم میداند شما به هیچ مورد مثبتی در زندگی نخواهید رسید چراکه اگر به حرفهای او گوش ندهید راه درست تری را که صلاح شماست پیدا خواهید کرد به همانگونه که خودتان دوست دارید این راه را بروید وامن ترنیز زندگی خواهید کرد چراکه همانگونه زندگی کرده اید که دوست داشته اید زندگی کنید نه آنگونه که دیگران ازشما خواستند ودرعین حال نه شما حاضرید برای انسانی که خود را داناترین میداند, خودرا کنید نه او از هرگز از آن بالائی که ایستاده وهمه را دراین پائین برایشان دست تکان میدهد حاضر است پائین بیاید , پس بگذارید همان بالا باشد ودرخیالش همان بالاها سیر کند, اما در سبکسری مغز خود! وخیال کند که این شما هستید که سبکسر وکم مغز ونادانید واین اوست که همواره صلاح را میداند حتی برای زندگی شخصی شما ! وحتی بهتر ازشما خیر شما را میداند که شما چطور بیشتر خوشحال وراضی میشوید حالا خودتان در رابطه با خود چه کاره اید جای سوال دارد!چون در نگاه او این اوست که عاقل تر وپرمغز تراست ومغز پراو جوابگوی همه چیز نیز هست حتی برای شما طوری سخن میگوید کهانکار این قانون مطلق است که او میگوید وجای اما واگر هم برای شما نمی گذارد والبته اری مغز او که مغز پُری هم همسن پر از خودخواهی وخود بینی وخود بزرگ بینی و پراز بادوهوائی که گوش شنیدن وچشم دیدن اورابخصوص برای دیدن خود آنقدر مسدود کرده است که قادرنیست کارخوب ومثبت شما را قدر گذاشته وبه ایرادگیری ودلسوزی های بیدلیل باشما باعث رنجش شما نیز میشود وهیج دلیلی ندارد شما باینگونه افراد میدان عمل بدهیدوهمانگونه که او خودرا درقبال شما موظف به رعایت ودرک حال شما نمیداند شما نیز هیچ وظیفه ای ندارید مراعات حال اورا کرده بخاطر جلوگیری از رنجاندن او اجازه بدهید که او ادامه دهنده سخنان منفی وبیثمری باشد که باعث تضعیف روحیه ی شما میشود وهیچ سود منطقی وحتی دوستانه ای همدر عملکرد شما ندارد .درنتیجه اینگونه افراد را بهتر بحال خود وتاگذارید وحتی سعی نکیند دیدگاههای خود را بیش از یکی دوبار جواب گفتن ادامه دهید چرا که اینگونه افراد هرگز از حرف خود پائین میایدند وهمیشه هم بکارهائی دخالت میکنند گه اصلا به انان مربوط نیست وکسی نظر آنها را هم ازایشان نخواسته است واگر انقدر خود را واجب میبیند که حال شما را بگیرد یا باسم دوستی ودلسوزی شمارا ناراحت کند بهتراست دوستی ومحبتش را نیز برای خودش خرج کند هیچ انسانی نیاز به فردی ایرادگیر یا متلک گو یا بدزبان یا بدفکر را در زندگی خود ندارد وهرچقدر هم درددیگاه او از سرمحبت باشما نظری میدهد تا جائی که باو مربوط نیست که دراین وان زمینه نظر بدهد وتاجائی که این نظر بدرد ادامه ی راه شما نمیخورد وفقط دلسردی وحس درک نشدن را به شمکا منتقل میکند نیازی به آن نداشته بهتراست بگذارید او با کسانی این بازیها را داشته باشد که هنوز نمیدانند چه ازخود ودیگران میخواهند شما که میدانید هرکاری را چرا کردید ودلیل خود را دارید نیازی ندارید به کسی که باو مربوط نیست توضیحی بدهید واگر پرسید وگفتید ونفهمید بهتراست اورا بحالخود واگذارید چراکه مطمئنا دنیای او با دنیای شما بسیار متفاوت است واگر شما را میشناخت اگر براستی انقدر دوست شما بود وانقدر دوستتان داشت که شما را درک کند میدانست وقتی شما فلان کار را باشوق وعلاقه انجام میدهید با آکاهی براینکه این عمل سود مادی ندارد اما از لحاظ معنوی سود دهی آن برای شما ارزش بسیاری دارد نیازی به سخن نمیدید واکر میخواست شما را درست بشناسد وخوب نیزمیشناخت مدیانست که شما دراین راه نه نیاز به تمجید او دارید نه سرزنش او نه میشناخت مرز خود با شما راهم تشخیص میداد ومیفهمید که تا کجا اجازه دارد درمورد مسائل خصوصی شما حرف زده یا حتی حق اظهار نظری را داشته باشد وباز خود او میدانست که در موارد کاری شما چه او بگوید یا نگوید شما کارخود را میکنید چراکه روز اول نیز شروع کرد شما برای او چنین تصمیمی نگرفتید که اکنون شما نیاز به اظهار نظر داشته باشید که فکر میکنم بهتراست ادامه ندهی چونکه چندان سودی ندارد بااین اوصاف درعملی که شما در زندگی تصمیم انجام انراگرفته اید تا میانه ویا بسیاری از مسیر راهم رفته اید اینگونه اظهار نظرها نه تنها دئستانه نیست که بیشتر از انکه حتی شخص خودش بداند یا بخواهد اینگونه باشد خضمانه وزشت ونادرست است وشما اگر به حرف این وان بودید این راه را نیز نرفته بودید .درنتیجه نیازی نیست یکی زخم دل شما شود وبیهوده روز شما را برشما تلخ کند اینگونه افراد ازخود هم راضی نیستند چه برسد به شما وفهماندن بسیاری ازچیزها باو از عهده ی شما نیزخارج است ولزومی ندارد وقت تلف کنید واورا روشن کنید کسی که بخواهد روشن شودذ میرود معلم میگیردکتاب میخواند خود دنبال فهمیدن میرود وفکر منو وشما را با افکار نادرست خود آلودهوتیره نمیکنددرنتیجه وقتی کار مثبتی را انجام میدهید بخاطرز آنا مشقاتی رانیز برخود رواداشته وزحمتی رانیز میکشیداگر حتی سوددهی .فایده های دمادی نیز برای شما نداشته باشد باز هم نیزاجازه ندهید احدی روحیه ی شما را در این هدف ضعیف کرده یا حتی با نظریات شخصی خود روز شما را خراب کند وچون شد ازاو دور شوید ودیگر نیز باو فکر نکنید چراتکه هدف شما مهمتر از حرفای اوست که یک غاز سوددهی ندارد لااقل کارشما باعش شادی خودتان که هست برای همان شادی راهی را ادامه دهید که به تاری ودلگرفتگی شما از سوی کسی نمیرسد که خود را دلسوز یا دوست شما میداند.
●بتو نامه مینویسم .... ____
بتو نامه مینویسم ار همه حرف نگفته
ازتموم لحظه هائی ، که دل جدائی گفته
بتو نامه مینویسم ، با یه بغض غم نشسته
با حریر آبی اشک ، با دلی که بد شکسته
بتو نامه مینویسم ، که بگم یدنیااشکم
پای عاشقی همیشه دلی گریون سرشکم
بتو نامه مینویسم که دیگه خم شده پشتم
اما اشکامو واسه تو، پای هر شعری نوشتم
بتو نامه مینویسم ؛ که بدونی بیقرارم
توی زندگی وبودن ،چیزی جز تو کم ندارم
بتو نامه مینویسم که منو دوسم نداشتی
رفتی و رو قلب زارم ، داغ عشقتو گذاشتی
بتو نامه مینویسم ، که بیاد من نموندی
توی خاکستر غمها ،هیزم دلو سوزوندی
بتو نامه مینویسم ، که منو تنها گذاشتی
رفتی وُواسه دل من ، حتی فردائی نزاشتی
بتو نامه مینویسم ، که بدونِ تو هلاکم
اگه اینجوری بمونه، بادلم به زیر خاکم
بتو نامه مینویسم که زدل صبوری رفته
منکه صادقانه گفتم واسه من جدائی سخته!
بتو نامه مینویسم ، تا بگم نرفته برگرد!
که دلم نمونه تنها ، غمزده با اینهمه درد
بتو نامه مینویسم که اگه راهت جدا شد
اما بی تو تا همیشه ، روزگار من سیا شد
بتو نامه مینویسم ، که دل از توگرچه دوره
اما از درد جدائی، بی تو پاهام لب گوره
بتو نامه مینویسم : که دوست دارم همیشه
گرچه زندگی واسه من ، بی تو زندگی نمیشه
بتو نامه مینویسم چون میدونم دیگه رفتی!
با نیومدن سراغم ! همه حرفاتو گفتی
گرچه بی توروزگارم مثه شبهام سوت وکوره
اما قلبت اگه شاده ! باشه اینجوری قبوله
بتو نامه مینویسم : پس بگم خدا به همرات
مرگ من شاید بمونه ، توی خاطرات فردات
بتو نامه مینویسم با یه عشقی توُ دعاهام
ای خدا باشی کنارشگرچه من همیشه تنهام.
____ *جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷/ ف. شیدا____ *
وآن کسی نیز که مداوم برای شما تعیین تکلیف هائی میکند وبعنوان کمک ویاری وحتی محبت ودلسوزی شما را از احساس درونی روشن خود به قعر سیاهی های میبرد گوش دادن باو به نفع ما باشدو نه تنها اینگونه عملکرد او برای ما هیچ یاوری وخدمتی نیست که ظلم ودشمنی است هرگز انسانی پیدا نمیشود که همه چیز را بداند وهمیشه درست عمل کند واقع بین باشیم والدین نیز بسیار اشتباه میکنند وگاه حتی میدانند فرزند آنان حق دارد ونمیخواهند از جایگاه غرور خود پائین بیایند اما کسی دلسوز واقعی ست که واقعا با صفای دل وبا توجه به نوع احساس وشکل فکری شما اول بدرستی شما را شناخته باشد ومقدار تحمل وحساسیتهای شما را بداند آنگاه اگر ملزم بدادن پندی بود انگونه عمل کند که شما را قانع نماید نه به لج انداخته یا عصبی کند که این کار نه بنفع اوست نه شما چون تنها یک درگیری بی ثمر تولید شده است که به نتیجه مثبتی نیز نمیرسد ودرعین حال یاد بگیریم که حتی فرزند ما اگر اشتباهی هم میکند وحاضر به قبول نظر مانیست حق اشتباه برای رسیدن به اهداف خود را نیز دارد همانگونه که مابخود حق اشتباه میدهیم وزمانی که اشتباه میکنیم می پذیریم که راه اشتباه بود اینکه میگوید دوست آن است که بگریاند به نظر من غلط است چراکه انسان دوست را برای ارامش خود میخواهد نه حتی از سر دوستی برای اشک خود من خودم معتقدم اگر از سر مهری من باشم که به بچه ام بگویم اینکاررانکن وحتی دادی را برسر او بزنم وحق بدهم بخود که چنین دادی را هم بزنم باید باو خاطر نشان کنم که درهمه حال عزیز من است وترجیح میدهم این من باشم که سرش داد میزند واورا دعوا میکند تا معلمی ودوستی وفامیلی وغریبه ای چرا که رنجش ترا میتوانم با بوسه ای وکاری از دلت دربیاورم وبتو جای دیگر ثابت کنم که چقدر دوستت دارم اما دیگری را شاید تو برای همیشه رنجیده خاطر ترک کنی یا برای عمری خاطر بداورا دردل باخود بکشی که نه برای روح آأمی احساس خوبییست نهبرای انکسی که اینگونه اثری ازخود در ذهن دیگری بجا میگذارد وخاطر بد خود را جاوید میکند.
_______ آن روز شاعرم
گفتم برای آنکه بماند حدیث من
آن به که نغمه ها ز غم عشق سر کنم
غیر از سرود عشق نخوانم به روزگار
وز درد عشق سوز سخن بیشتر کنم
چنگم بجز نوای محبت نمی نواخت
طبعم به غیر عشق سرودی نمی سرود
بسیار آفرین که شنیدم ز هر کنار
بسیار کس که نغمه گرم مرا ستود
آتش زدم ز سوز سخن اهل حال را
اما زبان مدعیان خار راه بود
دیدند یک شبه ره صد ساله می روم
در چشم تنگشان هنر من گناه بود
کندند درخیال بنای گذشتگان
در پیش خود ستاره هفت آسمان شدند
فانوس شعرشان نفسی بر کشید و مرد
پنداشتند روشنی جاودان شدند
این گلشن خزان زده جای نشاط نیست
شاعر به شهر بی هنران بار خاطر است
اینجا کسی که مدح نگفت و ثنا نخواند
سعدی اگر شود نتوان گفت شاعر است
گیرم هزار نغمه سرایم ز چنگ دل
گیرم هزار پرده برآرم ز تار جان
آن روز شاعرم که بگویم مدیح این
آن روز شاعرم که بخوانم ثنای آن
ــــــــ فریدون مشیری ـــــــ
وبیشتر از هرچیز آنچه بسیار وبسیاربر آن تاکید میکنم که فکر میکنم خیلی در زندگی هریک ازما مهم است وباید در خاطر بماند همین است که : (« ما نباید از هیچکسی هیچ توقعی داشته باشیم ») ووقتی اینگونه فکر کنیم کمتر نیز آزار خواهیم دید ومتاسفانه توقع ما از دیگران نزردیک واشنا ودوست وغریبه همیشه بیشتر ازحدی ست که دیگران در رابطه باما در انجام آن خود را موظف بدانند این است که رنجشهای زندگی کنونی وجدائیها بیشتر از همیشه رخ مینماید وانسان گاها حتی تنهائی را ترجیح میدهد که نه توقعی ازکسی داشته باشد نه ملزم به این باشد که مداوم توقعات دیگرانی را جوابگو باشد که حتی از نزدیکترین افراد زندگی آدمی باشند سرانجام انسان در جوابگوئی به آنان احساس کسالت وخستگی وبی حوصلگی میکن وارزاینکه مدام اورا موظف بدانند آنگونه باشد وآنگونه رفتار کند که جوابگوی توقعات وانتظارات آنان باشد خسته شده واز خیر سخنه گفتن روزانه نیز با اتن شخص میگذرد وترجیح مید هد تنها زمانی آغاز سخن کند که نیاز سخن گفتن هست ودرغیر اینصورت از اشتراک دادن او در افکار واندیشه وحتی اتفاقات روزانه خود پرهیز کند وبدترین موقع برای انسان زمانی ست که شخص متوقه در زندگی داخلی ما روزانه وجود داشته باشد حال میخواهد همسر ما باشد یا مادر وخواهر ما یا همکار سالهای سال درمحیط کارما که بخواهی نخواهی باید بگونه ای کنار آمده هم آنان را درک کینم هم درعین دوست داشتن آنها از آزار آنها بپرهیزم وهم اجازه ندهیم خود ازار روزانه ی ما باشند مسلم است دوستی که بتدریج باعث آزار آدمی باشد را انسان با تمامی علاقمندی ها میتواند کنار بگذارد وسرانجام نیز جائی ترجیح میدهد ختم بلا ومشکل کند واین رابطه را درکل قطع کند نهازار ببیند نه ازار بکشد نه ازار بدهد نه مجبور به تحمل چیزی وکسی باشد که میتواند نباشد وبودن او در زندگی ما تفاوت شایانی هم درنحوه ی زندگی ما نخواهد داشت مگر ازدیاد بلا وروزهای عصبی شدن وترش کردن وبهم ریختن های بی دلیل روزانه درنتیجه همواره بهترین راه ترک وجدا شدن ازاینگونه افرادیست که بع طی مدتی آشنائی با آنان احساس میکنیم که ندیدن ونبودن اواثر بهتری در زندگی ما دارد وحضور اوحتی مضر زندگی واعصاب وروان مسات خوب دوست وغریبه را میشود کنار گذاشت اما عزیزان ونزدیکان را می بایست سعی کرد که درک کنیم ودرعین حال بازیچه ی آنان نیز نشویم چراکه بسیار اتفاق میافتد براثر دوست داشتن آنان کارهائی را برایشان انجام دهیم که قلبا هرگز اگر کس دیگری بود حاضر نمیشدیم برایش انجام دهیم وبنظر من این دقیقا به همان توقع ما ازهمدیگیر برمیگردد که در هیچ کجا مرز دوست داشتن نیز قانونی نیست چه از لحاظ روحی وروانی وعاطفی چه از لحاظ جنبه های دیگر قضیه که به مادیات زندگی ما باز میگردد لذا اینکه دیگران را وسیله های خود بدانیم یا خود وسیله های آنان شویم چیزیست که درزندگی برای نزدیکترین اقوام هم باید مرزی بر آن داشته باشیم ودر غیر اینصورت هرگز نمیتوانیم فردیت شخصی خود را شکل دهیم چراکه مدام خود را مقید خواسته ای دیگرانی میبینیم که نمیخواهیم انان را ازرده یا ازدست بدهیم اما درقانون طبیعت ودر قانون ادراک واندیشه ودر دنیای بزرگان نیز قانون زندکی قانون زندگیست وهر فردی به شخصه باید وموظف است فردیت شخصی ودیدگاها واعمال خود را آنگونه بسازد که مطابق با شخصیت درونی ونهاد ودفکر وذهن اوست در نتیجه حتی مادر عزیزترین فرد زندگی اسنان نیز نباید بخود حق دهد درجایگاه ماد بودن به تحمیل کننده ی عقیده وفکر خودبه فرزند خود باشد واورا از رفتن براه زندگی خود در شکل رفتارها واندیشه وعملکردها وتصمیمات بگونه ای بازدارد کهتولید اندوه وشکست در زندگی او کرده وخد را براساس عاطفه ووجدانن درقبال جایگاه مادر یا عزیز خود تابع چیزی باشد که نمیخواهد ودرون او قادر به هضم وقبول آن نیست وفکر او انرا باز پس میزند.پس فردبه فردما,در زندگی در رابطه با دیگران درجایگاه های مشترک قرارداریم یا مادر وپدریم یا خواهر وبرادر مسی هستیم یا همسر ودوست کسی یا همکار کسی وهم محل وهمسایه وهمشهری وهموطن کسی درنتیجه اگر تک تک ما یاد بگیریم که مرزهای دیگری را نشکسته وازهم توقع بیش ازاندازه نداشته وبر نوع فکر وعملکرد دیگری اثری منفی نداشته باشیم چراکه بسیاری از چیزها تا جائی که به شخص ما ربط ندارد وبه همان فرد مربوط میشود جایگاهی برای اظهار نظرهای تحمیلی باقی نمیماند بارها گفته ام که شاید اینکه همسر یا پسر یا دختر من با انتخاب راهی وعملکردی وشغلی ورشته ای در زندگی من نیز تاثیراتی بگذارند که نادیده نمیماند اما تاجائی که زندگی شخصی اوست وانتخاب شخصی او من بیش ازاینکه نظر دهنده باشم پیشنهاد دهنده ای هستم و چون در نقش تحمیل کننده باشم مرز شکنی کرده ام حتی اگر این او شوهر یا فرزند خودم باشد ودرعین حال ما در قبال عزیران ودوستان خود نیز وظایفی داریم که نیازمنئد از خود گذشتیگی هائیست که نتیجه ی آن به خود ما بصورت مثبتی بازخواهد گشت, اینگونه نگاه میکنیم که فرض را براین بگذاریم که همسر من یا پسر من بناگاه بفکر تغییر شغل ویا رشته خود بیافتد وبناگاه خبر دهد که میخواهد همه چیز را در زندگی خود وما تغییر دهد مسلم است که برافروخته شدن ومخالفت کردن بدون اینکه بداینم نقشه وهدف چیست برنامه ریزی چگونه است وچه میخواهد بشود درست نیست بلکه باید همانقدر که این زندگی مشترک است دراین زمینه نیز اشتراک فکری داشته باشیم شاید این تغییر شغل ورشته در زندگی من فشارهای ماد ومعنوی سختی را نیز برای مدتی بدنبال داشته باشد وزمان وقت بسیاری را نیز ازمن بگیرد تا بتوانم هماهنگ بااو خود را به موقعیت فعلی وقف دهمم اما باید دیدنتیجه ی اینهمه تغییر به کجا میرسد اگر یک پلکان بالاتر از امروز بودن است چراکه نه تحمل دوره سختی برای هر هدفی چیزیست که انسان باید همیشگی آنرا برای زندگی خود داشته باشد درعین حال به هرکجا شوهر یا فرزند من برسد افتخار من نیز خواهد بود ودر زندگی من نیز بی تاثیر نخواهد بود وباید اینرا هم در نظر بگیریم که همانقدر ما مجبوریم برای این رشد خود را به سختی انداخته برای اوورسیدن او به هدف دلخواهش ازخود گذشتگی کنیم باز آنقدر ما ازخود گذشتگی نکرده ایم که او میکند چراکه این اوست که امروز را بخود میدهد تا با یک تغییر کلی در راه هرروزه ی خود متحمل هزار دگرگونی شده حال یا بیشتر کار کند یا بجای نشستن پای تلوزیون وراضی بودن از وضع فعلی درس بخواند یا راه طولانی تری را برای رفتن به کار جدید ومحل تدریس طی کند تا فردا با تمامی مشکلاتی که برخود همواره میکند بتواند پله ای بالاتر باشد که هرچه از آن بدست بیاورد مرا نیز درآن شریک میکند ومن خواهی نخواهی سریک خواهم بود چون حنتی اگر ازلحاظ مادی ترقی شایان توجهی صورت نگرفته باشد یک مقام بالاتر از مقام دیروز را در زندگی خود برهمسر و یا فرزند خود شاهد خواهم بود که باعث شادی وافتخار من نیز خواهد بود درنتیجه اینگونه «ازخودگذشتگی ها» حتی نام «ازخود گذشتگی »را هم نمیتواند داشته باشدبااینکه بما هم بی تاثیر نخواهد بود بلکه درواقع نوعی همیاری وهمکاری وبیشتر از هرچیز درک متقابل است انهم به سود هردو طرف, حال میخواهد نتیجه ی آنچه بدست می اید معنوی باشد یا مادی هیچ تفاوتی ندارد چراکه در اصل برنده شدن وموفقیتی ست هم برای او هم برای ما .من با همین تفکر در زندگی خود توانسته ام هم خود را در زندگی موفق وشاد ببینم هم همسر وخانواده ام را چرا که به هرچه نیاز رسیدن داشته ایم همدیگر راا برای رسیدن به آن پشتیبانی کرده ایم واگر درجائی نیز مخالف مسئله ای بوده ایم برای آنکه متوجه شده ایم که برای شخص متقابل ما انجام آن چقدر اهمینت روحی معنوی دارد اورا یاری داده ایم بدون اینکه با سرزنش باو یادوری کنیم که دارم برایت ازخود گذشتگی میکنم در اصل این نوع منت گذاشتن هم فرقی با مخالفت ندارد که شما بگذارید یکی راهی که شما دوست ندارید برود چون میدانید او با علاقه میخواهد اینکاررا بکند ولی هرروز بیادش بیاندازیم که یادت باشدها من هم برایت ازخود گذشتگی کردم هم بخاطر تو متحمل مشکل شدم هم میدانم تو خطا میروی اما عیبی ندارد برو .درواقع چه فایده ای دارد وچه فرقی که من درروحیه شخص متقابلم درقبال کاری که میکند ناراحتی وجدانی در قبال خود تولید کنم یا روحیه ی اورا تضعیف کنم که یادت نرود من مخالفم اما درجائی میتوان باو بگویم وبه سوال نه به امر نه به تاکید عزیزجان فک نمیکنی بهتر است اینکار وآنکار را به گونه ی دیگری هم امتحان کنی ودر فکرخودت چگونه اینرا بررسی کرده به چه نتیجه ای میخواهی برسی وشنونده فکر او باشم واگر باز مخالف بودم بگویم: بنظر من اگر اینکار را که میکنی با دقت نظر وتوجه انجام بده چون این وان احتمال وجود دارد که تو بیشتر فشار ببینی .انگاه او میداند هدف شما ازگویائی این مطلب مخالفت یا بازی بااعصاب او یا حتی تحمیل عقیده نیست بلکه نظریه ایست که بد نسیت اوهم نگاهی برآ« بیاندازد واز دیدگاه شما هم امتحانی بکند حال یا قبول میکند یا نمیکند بدون شک نیز اگر راهی را انتخاب کرده فکر آنرا هم قدم بقدم میکند که حال باید چه کند وازکدامین در تو رفته چه انجام دهد وشما بیشتر باید ناظر وحمایت کننده وپشتیبانی دهنده درعمل او باشید تا او با روحیه ی قوی حال که راه را شروع کرده لااقل به اخر راه برسد ونتیجه ی دلخواه را بگیرد که کار درستی انجام شده باشد درغیر اینصورت هم شما هم او وقت تلف کرده وممکن است درنیمه راه نیرز کار رها شده باقی بماند بی هیچ نتیجه ای .بااینوصف دیگران زندگی ما میتوانند همواره درامنیت خاطر وبااعتقاد باینکه میدانند شما خواهان بهترین برای او هستید حتی اگر مخالف خواسته ای او هخستید دویار او نبئوده نخواهید شدوچون بداند اگر به دیوارهم بربخورد شما اماده اید که همگام بااو اورا یاری دهید انگاه به بهترین نتیجه ای که انتظار دارید هم او را رسانده اید هم جایگاه خود را بعنوان هموراه وکسی که دوستش دارید وتنهایش نمیگذارید وهرچه بکند در دل شما جایش تغییر نمیکند به اثبات رسانیده اید..واین بهترین رفتاریست که ما انسانها در قبال یکدیگر باید داشته باشیم حمایت همدلی وپشتیبانی همدیگر همیشه نتیجه ی مثبت داشته است وچنانچه بر اساس اتفاقات پیش بینی نشده نیز چیزی برهم ریخت وکار به اخر نرسید نیز نه سرزنشی لازم است نه حتی نااامید شدن وناامید کردن وتضعیف کردن روحیه ی او وخود هرکاری درزندگی ممکن است حتی بارها با شکست مواجه شود واگر اینرا درنظر بگیریم که او تلاش خود را کرده است واگر چنین شد خواسته ی او نبوده است اگر ازخاطر نبریم کههیچکش حاضر نیست ناامید شود یا شکست بخورد یا دجچار دردسر شود یا ازراهی بهر دلیل بازبماند از بسیاری از سرزنش کردنها ودلسوزاندن های بی جهت بی ثمر ومنت گذاشتن ها ویا اخ اخ گفتن ها وبر پشت دست کوبیدن ها دست برخواهیم داشت وقبول وقاعیت میکنیم که اگر خواست او رسیدن به مقصد نبود نمیرفت اگر هدفش شکست بود شروع نمیکرد اگر میدانست این میشود که شد هرگز اقدام به آن نمیکرد پس دیگر جای چه سرزنشی برای ما باقی میماند وجزاینکه خود را واو را گوچ کنیم واحساس صدمه دیده ی او را زخمی ترکنیم چه کرده ایم درست دراین زمان است که میبایست باو بگویئم تو تلاش خودت را کردی آفرین غصه هم نخورفکرش را هم نکن دنیا به اخر نرسیده یهبار دیگه امتحان کن حالا میخوای ازیه در دیگه یا همون راه با دقت وتوجه وتلاش بیشتر...باورکنید این گونه برخوردها درزندگی ما همواره باعث میشود همه ی دیگران زندگیما نیز انسانهای موفقی شوندذ که میدانند هرچه شود ازحمایت شما بهره مند هستند وشما بد او را نمیخواهید حالاگر همه این کردی وطرف هرکه بود ترا مقصر مشکلاتش دانست این دیگر مشکل فکری اوست نه شکما چون در عمل شما خد را به ثبوت رسانده اید که حمایت کننده وپشتبان او هستید واز آن پس نیز اگر جواب آن جز این بود دیگر لزومی برشما نیست ودیگر وظیفه ندارید حامی کسی باشید که خوبی شما را تعبیر دشمنی کرد ودوستی ومحبت شما را حسادت شما تصور کرد وشکست شما رادرخیالش بسیار شادی کرد ودر ظاهر شاد هم شد.درواقع درهمین چیزهاست که میشود فهمید کجا وتا کجا مرز ادامه دارد که شما همراه وهمدم وهمدل باشید اگر نتیجه ی ان درنهایت به خوار شدن شما رسید رچدر شکست او بهتراست بگذارید بحالخودش باشد وازاین ببعد هرراهی را میرود وهرچه را ادامه میدهد بافکر خود انجام دهد ونه حمایت کنید نه مخالفت فقط سکوت کنید تا لااقل خودتان در امان باشیدچون اینگونه فردی حتی اگر فرزند انسان باشدهنوز بدرک آن نرسیده که تشخیص دهد شما اورا دوست دارید وبرای رسیدن به درک آن لازم است بگذارید به رشد فکری بیشتری برسد وگذرعمر براو محبت وعشق وحمایت را معنی کند واصرار نداشته باشید امروز درک شوید روزی درک میشوید حتی بدون اینکه نیاز باشد این را باو یاداور شوید.واگر کسی هرچقدر نزدیک بناگاه کاری در زندگی شما کرد که تاثیر آن آنقدر منفی بود که بر خد ودرون واحساس ومعنوئیت ومادیت زندگی شما تاثیر ناخوشایندی گذاشت بدون اینکه ذره ای شما را واحساس شما را درک کند اگر عزیزترین نیز بود بهتراست اورا همیشه پشت مرزهای خواسته های خود درزندگی نگاهدارید ونگذارید بدون زندگی فردی وشخصی شما راه باز کند چراکه صدمه ی آن همواره بیشتر از منفعت آن بوده است واینگونه ادراک را ما زمانی درمییابیم که درطی گذر زندگی بااین دگیران دور ونزدیک نتیجه اعمال ورفتارهای خود واو را دیده میفهمیم چه کس مرز مارا میشناسد چه کسی نمیشناسد که را بخود تا حد دل نزدیک کنیم که را پشت قفسه سینه نگاه داریم چه کسی را پشت درخانه وزنمدگیمان وچه کسی را اصلا نگذاریم باما باشد یا مارا ببیند یا ربطی به زندگی ما داشته باشد باامیدموفقیت همگان در زندگی ودرراهکارهای زندگی بسوی ترقی وپیشرفت فکری ومعنوی درتمامی راه های زندگی .
سعی نکن که جهان را تغییر دهی اما انتخاب کن که نگاه خود را بدنیا تغییر دهی
آنچه تو میبینی رفلکس وباز گرد اندیشه های توست ،
وتو در رفلکس اندیشه های خود
انتخاب میکنی که چگونه میخواهی ببینی
= (یدین معنی که: در دیدگاه واندیشه های تو،
("نو "همه چیز را آنگونه میبینی ، که خود میخواهی ببینی! نه آنگونه که هست
واقعیتها را همانگونه که هست، ببین !))
بنابر این سعی نکن دنیا رو عوض کنی نگاه واندیشه ی خودت رو عوض کن *)
_______ترجمه ی فرزانه شیدا
*-آدمهای فرهمندوخودباور بدنبال کف زدن دیگران نیستندآنهابه شکوه وارزش کار خود باوردارند . ارد بزرگ
*-مردانی که بیشتر از جایگاه و هنجار زنان پشتیبانی می کنند خود بیشتر از دیگران به نهاد زن می تازند . ارد بزرگ
*-آدمیانی که با دیگران روراست نیستند با خود نیز بدین گونه اند . ارد بزرگ
*-اگر دیگران را با زیباترین منشها و صفات بخوانیم چیزی از ارزش ما نمی کاهد بلکه او را دلگرم ساخته ایم آنگونه باشد که ما می گویم . ارد بزرگ
*-پشتیبانی از داشته دیگران ، پشتیبانی از داشته خود ماست . ارد بزرگ
*-آدمها را آنگونه بخواهیم که هستند نه آنگونه که می خواهیم . ارد بزرگ
*-کسی که آدم پیش رویش راآنگونه که هست نمی بیند خیلی زود به مرز جدایی می رسد.ارد بزرگ
*-هر قدر به دیگران احترام بگذاریم ، به ما احترام خواهند گذاشت . ارد بزرگ
*-آنکه مدام به کار دیگران سرک می کشد و کنجکاو است تا ببیند آنها چه می کنند مانند سایه ایی بر دیواراست کهمدام بدنبال مامیدود بدون آنکه از خوداختیاری داشته باشد.ارد بزرگ
*-آنکه دیگران را ابزار پرش خویش می سازد ، خیلی زود تنها خواهد ماند . ارد بزرگ
*-امیدوار مباش دیگران همراهیت کنند ،تنها بهدرمان دردهای روزگار خویش بیاندیش .ارد بزرگ
*-پیامد دانایی ، پذیرفتن بار ساماندهی دیگران است . ارد بزرگ
*-تنها با از خودگذشتگی برای دیگران می توان جاودانه شد . ارد بزرگ
*-نگارنده و سخنگویی که دیگران را کوچک و خوار می نامد ، خود چیزی برای نمایش و بروز ندارد . ارد بزرگ
*-ناتوان ترین آدمیان،آنانی هستند که نیروی بدنی خویش را به رخ دیگران می کشند .ارد بزرگ
*-اگر می خواهی بزرگ شوی ، از کردار نیک دیگران فراوان یاد کن . ارد بزرگ
پایان فرگرد دیگران
¤¤¤به قلم:فــرزانه شـــیدا¤¤¤
نظرات
ارسال یک نظر